چه نسبتی باهم دارید؟
ما نامزدیم
مدرک... مدرکتان کو؟
همراهمان نیست
"چندمین" بارتان است؟
جواب نمیدهد.
غیر از این آقا با "چند نفر دیگر" ارتباط داری؟
و این جملات آغازی است بر وقوع یک فاجعه، فاجعهای که باز هم در این مملکت تکرار شده است و یادمان نرفته اقدام خودسرانه مأموران امر به معروف و نهی از منکر کرمان را که دختران و پسران را در خیابان دستگیر میکردند و خودشان حکم داده و اعدام میکردند. فجایعی که قلب هر انسان و بلکه حتی هر حیوانی را شدیداً به درد میآورد
با گذشت بیش از یک سال از مرگ مشکوک دکتر زهرا بنییعقوب، خانوادهی وی با انتشار نامهای خطاب به مردم ایران از بینتیجه بودن این پرونده و عدم مجازات متهمان آن انتقاد کردند.
متن نامه بدون پیشداوری دربارهی آن به شرح زير است:
به نام خدا
مردم آگاه ایران، بهویژه فعالان حقوق بشر
بیش از یكسال از مرگ مشكوك فرزند دلبندمان دكتر زهرا بنییعقوب در بازداشتگاه امر به معروف و نهی از منكر همدان میگذرد.
در این مدت تلاش فراوانی از سوی ما، وكلای مدافع پرونده، فعالان حقوقبشر و حقوق زنان و روزنامهنگاران مستقل برای كشف حقیقت صورت گرفته اما متأسفانه تاكنون پرونده به نقطهی روشنی نرسیده است و متهمان همچنان آزاد هستند و مجازاتی برای آنها در نظر گرفته نشده است.
هیچ كس پاسخ مشخصی به ما نمیدهد. به همین دلیل با مروری بر پروندهی دخترمان از شما یاری میخواهیم و جملهی تأملبرانگیز یك هزار دانشجوی پزشكی را كه چند روز قبل با ارسال توماری برای رییس قوهی قضائیه نسبت به چگونگی روند رسیدگی به این پرونده اعتراض كردند، یادآوری میكنیم: "این اتفاق میتوانست و میتواند برای هركدام از فرزندان ایرانزمین روی دهد."
فرزند ما، دکتر زهرا بنییعقوب دانش آموخته دبیرستان تیزهوشان، نفر 23 آزمون سراسری دانشگاهها و فارغالتحصیل دانشگاه علوم پزشكی تهران از حدود هشت ماه قبل از مرگش، در مناطق محرم همدان و کردستان در حال طبابت بود. او به خاطر پدرش که زندانی سیاسی رژیم شاه بود، از طرح خدمت اجباری پزشکان معافیت داشت و حضورش در این مناطق محروم کاملا داوطلبانه بود.
زهرای 27 سالهی ما، روز جمعه 20 مهرماه 86 ساعت 10 صبح در پارکی در شهر همدان به همراه نامزدش توسط مأموران ستاد امر به معروف دستگیر شد. مسؤولان این ستاد بیش از 24 ساعت ما را در جریان بازداشت دخترمان قرار ندادند. چرا که بازداشت او را از اختیارات قانونی خود میدانستند.
ساعت 11 صبح روز شنبه سرهنگ "..." با لحنی توهینآمیز با ما تماس گرفت و ضمن بیان اجمالی ماجرای بازداشت، به پدر زهرا گفت که فردا به همدان بیایید. پدر میپرسد: " چرا فردا ؟ من میتوانم امشب خود را به همدان برسانم". او با اصرار زیاد از سرهنگ "..." میخواهد که با دخترش صحبت کند که اجازه نمیدهد.
به گفته قاضی، روز دوم بازداشت، زهرا که از تماس ستاد با خانوادهاش بیخبر است، دائم خواهش میکند که اجازه دهند یک تلفن کوتاه به خانوادهاش بزند تا برای آزادیاش به همدان بیایند. (از صحبت های قاضی در روز دوم)
سرانجام حدود ساعت پنج بعد از ظهر و با دستور قاضی اجازه صادر میشود که زهرا با ما تماس بگیرد. پدر و مادر در راه هستند و نمیتواند با آنها تماس بگیرد. به برادرش، رحیم، تلفن میزند و با توجه به اشکال در خط موبایل در منطقهای که برادر حضور داشت، تماس تلفنی به بیش ازچند کلمه نمیرسد. پس با محل کار خود تماس میگیرد و تقاضای دو روز مرخصی میکند تا بیمارانش با درهای بسته درمانگاه مواجه نشوند.
تلاش برادر برای تماس دوباره نهایتاً به این ختم میشود که برای صحبت با خواهرش باید تا ساعت 9 شب صبر کند.
ساعت حدود هشت و نیم شب بود. موبایل برادر زنگ میخورد که پیششمارهی همدان را میبیند. این بار تماس چند دقیقه طول میکشد. برادر در گفت و گو با زهرا احساس میکند وضعیت روحی زهرا در شرایط خوبی است. او در جواب این سؤال برادر که میپرسد تو را اذیت نکردهاند، میشنود: "نه" و بلافاصله میگوید: "کسی بالای سرم ایستاده است."
برادر به زهرا اطمینان میدهد که پدر با پول نقد و سند در راه همدان است و حدود یک ساعت دیگر به آنجا میرسد. تماس تلفنی با "خداحافظ آبجیجان" و خداحافظ داداش" به پایان میرسد.
بعد از این تماس دقیقاً چه اتفاقی افتاده، معلوم نیست. و غیر از اعضای ستاد امر به معروف، فقط خدا میداند. پدر و مادر زهرا ساعت 10 شب به همدان میرسند. در جلوی بازداشتگاه با عجیبترین توهینها مواجه میشوند. یکی از اعضای ستاد به پدر زهرا میگوید از نظر ما دختر تو صلاحیت پزشک بودن در این مملکت را ندارد. این فرد یک هفته پس از خاکسپاری زهرای عزیزمان، با خانواده عزادار ما تماس گرفت و با انواع تهدیدها از ما خواست که پرونده را پیگیری نکنیم. (اسم این فرد حتی در بین متهمین وجود ندارد. ما از او به این دلیل نیز که خانوادهی ما را تهدید کرده، شکایت کردهایم اما دریغ از یک احضار و بازجویی کوچک که دربارهاش صورت گرفته باشد.)
پدر زهرا هنوز از یاد نبرده است كه سرهنگ "..." چند ساعت پس از وقوع این فاجعه با خنده با او روبرو شد و گفت: "برای پیگیری وضع دخترت به آگاهی برو، نه! برو دادسرا، نه! بهتر است بروی پزشك قانونی." رییس ستاد امر به معروف به خاطر مرگ تلخی كه در حوزهی تحت نظارتش اتفاق افتاده بود، كمترین نگرانی، اضطراب و یا ناراحتی نداشت.
اورژانس منطقه، پس از معاینهی جسد زهرا در ساعت نه و نیم شب، عنوان میکند که او قبل از ساعت هشت شب فوت کرده است. ما بارها و در جریان بازپرسی به این گزارش دروغ اعتراض کردیم. اگر او ساعت هشت شب فوت کرده چگونه میتوانسته در ساعت هشت و نیم شب با برادرش صحبت کرده باشد. آنها از ما پرسیدند که چه مدرکی برای اثبات این ادعای خود دارید؟ ما در پاسخ گفتهایم غیر از شش نفری که در كنار برادر زهرا شاهد مکالمه بودند، میتوانید پرینت مکالمههای تلفن همراه برادرش را بگیرید تا معلوم شود کی و از کجا با او تماس گرفته شده است. اما چهار ماه طول کشید تا این پرینت را دراختیار ما بگذارند. (چرا چهار ماه؟ کسی به این سؤال ما نیز جواب نداده است.) در این پرینت نه تنها خبری از مکالمهی ساعت هشت و نیم شب زهرا با برادرش نیست، بلکه ساعت تماسها هم به هم ریخته و نامرتب است. به عنوان مثال تماس ساعت 5 بعد از ظهر پس از تماس ساعت 6 ثبت شده است. از نظر ما این دستکاری در اسنادی است که میتوانست به حقیقت ماجرا کمک کند.
پس از انتقال جسد زهرا به پزشکی قانونی، آنها ساعت مرگ را 9 صبح روز شنبه اعلام میکنند. در حالی که ساعت 5 بعد از ظهر و هشت و نیم شب با برادرش صحبت کرده و حدود ساعت 5 بعد از ظهر همان روز هم یک قاضی او را دیده و با او صحبت کرده است.
بر اساس گزارش پزشک قانونی دو کبودی روی پاهای زهرا مشاهده شده است. کبودی روی ساق پای چپ و کبودی روی ران پای راست. اما به علل احتمالی این کبودیها اشارهای نشده است. آنها ادعا میکنند زهرا خودش را در اتاقی که زندانی بوده با پارچههای تبلیغاتی حلقآویز کرده است. اما توجه نمیکنند آیا کسی میتواند در فاصله یک و نیم متری اتاق رئیس بازداشتگاه در حالی که در اتاق بسته است، خود را از چارچوب همان در بسته حلقآویز کند و هیچ صدایی هم از او شنیده نشود؟
به نظر ما دستاندرکاران پرونده به تناقضهای دیگری هم که در این پرونده وجود دارد، توجه نمیکنند. عجیبتر آنکه پزشکی قانونی به خونی که از بینی و گوش زهرا بیرون آمده، هم توجهی نكردند و در هیچ کدام از گزارشهایشان به آن اشاره نکردهاند.
دو -سه روز پس از مرگ دلخراش فرزندمان، یكی از معاونان... با پدر زهرا دیدار كرد و به او گفت: "دیروز در شورای تأمین استان حرف از شما بود كه جزو زندانیان سیاسی زمان شاه هستید و زحمتهای زیادی برای پیروزی انقلاب كشیدهاید. ما مشكلات زیادی داریم. دانشجویان پزشكی به خاطر این حادثه هم اكنون در اعتصاب هستند، رادیوهای خارجی در این باره در حال سمپاشی هستند، انتخابات مجلس هم نزدیك است. خواهش ما از شما این است كه حتی به اقوام خودتان هم نگویید كه فرزندتان در ستاد امر به معروف فوت كرده است. مثلاً بگویید تصادف كرده و یا دچار ایست قلبی شده است."
این فقط نمونهای كوچك از برخورد یكی از مسؤولانی است كه به جای دادخواهی از خون به ناحق ریخته شدهی زهرا ما را توصیه به دروغ گفتن دربارهی مرگ دخترمان كرده است. از این مسؤولین میپرسیم كه آیا هرگز درباره برخورد امام علی (ع) با مدیران خلافكار خود چیزی نخوانده و یا نشنیدهاند؟ آیا از یاد بردهاند كه امام علی به خاطر ظلمی كه بر زن یهودی توسط كارگزارانش رفته بود، خون گریست؟
در زمانی که پیکر پاک فرزند عزیزمان را دفن میکردیم، از بینی و گوش او خون جاری بود که هم ما و هم حاضران را منقلب کرد. ما با چند پزشک متخصص تماس گرفتیم که همگی گفتهاند کسی که حلقآویز شده باشد به هیچ وجه گوش و بینیاش خونریزی نمیکند و این از نشانههای ضربهی مغزی است.
بنابراین خانواده، تقاضای نبش قبر را برای بررسی احتمالی ضربهی مغزی داد که جواب نامه پنج ماه بعد آمد. البته ما با توجه به وضعیت روحی و جسمی مادر زهرا از این کار منصرف شدیم. به ویژه که پزشکان متخصص گفته بودند پس از پنج ماه آثار جرم تا حد زیادی از میان میرود و شناسایی را مشکل میکند.
ما با توجه به تناقضات متعددی که در پرونده بود و همچنین احتمال حمایت از متهمین، این موارد را به رئیس قوه قضائیه اطلاع دادیم و درخواست کردیم پرونده به تهران منتقل شود. در نهایت در اسفند 86 موفق شدیم، موافقت آقای شاهرودی و دیوانعالی کشور را برای این کار بگیریم.
ده روز بعد برای پیگیری سرنوشت پروندهی دخترمان به تهران، بارها و بارها به دادسراهای مختلف مراجعه کردیم. آنها هر بار حرفی میزدند، چند بار هم گفتند که پرونده در تهران است. اما نمیتوانیم بگوئیم در کدام شعبه و کدام دادگاه در حال بررسی است.
قاضی... نیز یكبار در صحبت با پدر زهرا به او گفت كه اگر وكلای مدافع پرونده (خانم شیرین عبادی و آقای عبدالفتاح سلطانی) را عوض كنید. ما برای به نتیجه رسیدن پرونده با شما همكاری خواهیم كرد. او به پدر زهرا گفت: "من برای شما خیلی زحمت كشیدهام و در این پرونده ده مورد تخلف از اعضای ستاد امر به معروف گرفتهام."
او چند ماه بعد از پدر زهرا خواست: "به اتفاق وكلا به همدان بیایید و بنشینید با متهمان گفتوگو و موضوع را حل و فصل كنید."
قاضی... آنچنان در بارهی حل و فصل پرونده با ما سخن میگفت كه انگار دربارهی یك دعوای كوچك و شخصی-خانوادگی حرف میزند.
سرانجام در تیرماه 87، یعنی چهار ماه بعد از این که قرار بود پرونده در تهران بررسی شود، دادگاه همدان بدون توجه به رأی دیوان عالی کشور، تمامی متهمین را با نوشتن این جمله که "اصولا جرمی اتفاق نیفتاده که بتوان دربارهی آن رأی صادر کرد"، از همهی اتهامات مبرا کرد.
بازپرس پرونده در شرایطی این حکم را صادر کرده بود که در خلاصهپروندهای که به امضای خودشان رسیده، هشت مورد تخلف از جمله دستکاری در پرونده برای افزایش مدت بازداشت و... به چشم میخورد و این تخلف نیز مورد اعتراض قاضی کشیک قرار گرفته بود.
با اعتراض ما و با توجه به رأی دیوانعالی کشور، سرانجام پرونده به تهران منتقل شد. پرونده فعلاً در تهران است و ما به عنوان خانوادهی زهرا همچنان به دنبال بررسی دقیق صحنه هستیم که آیا اصولاً امکان این اتفاق به آن شکل که عنوان شده وجود دارد یا نه؟
اما هیچ كدام از مسؤولان و دستاندركاران پرونده پاسخ مشخصی به ما نمیدهند. آیا در این كشور فریادرسی برای پیگیری و شناسایی دلایل و مقصران مرگ مظلومانه فرزند ما كه میتوانست برای خود، خانواده و جامعهاش مفید باشد، وجود ندارد؟ آیا فریادرسی در این كشور هست كه داد فرزندمان را بستاند؟
خانوادهی داغدار دكتر زهرا بنییعقوب
ما نامزدیم
مدرک... مدرکتان کو؟
همراهمان نیست
"چندمین" بارتان است؟
جواب نمیدهد.
غیر از این آقا با "چند نفر دیگر" ارتباط داری؟
و این جملات آغازی است بر وقوع یک فاجعه، فاجعهای که باز هم در این مملکت تکرار شده است و یادمان نرفته اقدام خودسرانه مأموران امر به معروف و نهی از منکر کرمان را که دختران و پسران را در خیابان دستگیر میکردند و خودشان حکم داده و اعدام میکردند. فجایعی که قلب هر انسان و بلکه حتی هر حیوانی را شدیداً به درد میآورد
با گذشت بیش از یک سال از مرگ مشکوک دکتر زهرا بنییعقوب، خانوادهی وی با انتشار نامهای خطاب به مردم ایران از بینتیجه بودن این پرونده و عدم مجازات متهمان آن انتقاد کردند.
متن نامه بدون پیشداوری دربارهی آن به شرح زير است:
به نام خدا
مردم آگاه ایران، بهویژه فعالان حقوق بشر
بیش از یكسال از مرگ مشكوك فرزند دلبندمان دكتر زهرا بنییعقوب در بازداشتگاه امر به معروف و نهی از منكر همدان میگذرد.
در این مدت تلاش فراوانی از سوی ما، وكلای مدافع پرونده، فعالان حقوقبشر و حقوق زنان و روزنامهنگاران مستقل برای كشف حقیقت صورت گرفته اما متأسفانه تاكنون پرونده به نقطهی روشنی نرسیده است و متهمان همچنان آزاد هستند و مجازاتی برای آنها در نظر گرفته نشده است.
هیچ كس پاسخ مشخصی به ما نمیدهد. به همین دلیل با مروری بر پروندهی دخترمان از شما یاری میخواهیم و جملهی تأملبرانگیز یك هزار دانشجوی پزشكی را كه چند روز قبل با ارسال توماری برای رییس قوهی قضائیه نسبت به چگونگی روند رسیدگی به این پرونده اعتراض كردند، یادآوری میكنیم: "این اتفاق میتوانست و میتواند برای هركدام از فرزندان ایرانزمین روی دهد."
فرزند ما، دکتر زهرا بنییعقوب دانش آموخته دبیرستان تیزهوشان، نفر 23 آزمون سراسری دانشگاهها و فارغالتحصیل دانشگاه علوم پزشكی تهران از حدود هشت ماه قبل از مرگش، در مناطق محرم همدان و کردستان در حال طبابت بود. او به خاطر پدرش که زندانی سیاسی رژیم شاه بود، از طرح خدمت اجباری پزشکان معافیت داشت و حضورش در این مناطق محروم کاملا داوطلبانه بود.
زهرای 27 سالهی ما، روز جمعه 20 مهرماه 86 ساعت 10 صبح در پارکی در شهر همدان به همراه نامزدش توسط مأموران ستاد امر به معروف دستگیر شد. مسؤولان این ستاد بیش از 24 ساعت ما را در جریان بازداشت دخترمان قرار ندادند. چرا که بازداشت او را از اختیارات قانونی خود میدانستند.
ساعت 11 صبح روز شنبه سرهنگ "..." با لحنی توهینآمیز با ما تماس گرفت و ضمن بیان اجمالی ماجرای بازداشت، به پدر زهرا گفت که فردا به همدان بیایید. پدر میپرسد: " چرا فردا ؟ من میتوانم امشب خود را به همدان برسانم". او با اصرار زیاد از سرهنگ "..." میخواهد که با دخترش صحبت کند که اجازه نمیدهد.
به گفته قاضی، روز دوم بازداشت، زهرا که از تماس ستاد با خانوادهاش بیخبر است، دائم خواهش میکند که اجازه دهند یک تلفن کوتاه به خانوادهاش بزند تا برای آزادیاش به همدان بیایند. (از صحبت های قاضی در روز دوم)
سرانجام حدود ساعت پنج بعد از ظهر و با دستور قاضی اجازه صادر میشود که زهرا با ما تماس بگیرد. پدر و مادر در راه هستند و نمیتواند با آنها تماس بگیرد. به برادرش، رحیم، تلفن میزند و با توجه به اشکال در خط موبایل در منطقهای که برادر حضور داشت، تماس تلفنی به بیش ازچند کلمه نمیرسد. پس با محل کار خود تماس میگیرد و تقاضای دو روز مرخصی میکند تا بیمارانش با درهای بسته درمانگاه مواجه نشوند.
تلاش برادر برای تماس دوباره نهایتاً به این ختم میشود که برای صحبت با خواهرش باید تا ساعت 9 شب صبر کند.
ساعت حدود هشت و نیم شب بود. موبایل برادر زنگ میخورد که پیششمارهی همدان را میبیند. این بار تماس چند دقیقه طول میکشد. برادر در گفت و گو با زهرا احساس میکند وضعیت روحی زهرا در شرایط خوبی است. او در جواب این سؤال برادر که میپرسد تو را اذیت نکردهاند، میشنود: "نه" و بلافاصله میگوید: "کسی بالای سرم ایستاده است."
برادر به زهرا اطمینان میدهد که پدر با پول نقد و سند در راه همدان است و حدود یک ساعت دیگر به آنجا میرسد. تماس تلفنی با "خداحافظ آبجیجان" و خداحافظ داداش" به پایان میرسد.
بعد از این تماس دقیقاً چه اتفاقی افتاده، معلوم نیست. و غیر از اعضای ستاد امر به معروف، فقط خدا میداند. پدر و مادر زهرا ساعت 10 شب به همدان میرسند. در جلوی بازداشتگاه با عجیبترین توهینها مواجه میشوند. یکی از اعضای ستاد به پدر زهرا میگوید از نظر ما دختر تو صلاحیت پزشک بودن در این مملکت را ندارد. این فرد یک هفته پس از خاکسپاری زهرای عزیزمان، با خانواده عزادار ما تماس گرفت و با انواع تهدیدها از ما خواست که پرونده را پیگیری نکنیم. (اسم این فرد حتی در بین متهمین وجود ندارد. ما از او به این دلیل نیز که خانوادهی ما را تهدید کرده، شکایت کردهایم اما دریغ از یک احضار و بازجویی کوچک که دربارهاش صورت گرفته باشد.)
پدر زهرا هنوز از یاد نبرده است كه سرهنگ "..." چند ساعت پس از وقوع این فاجعه با خنده با او روبرو شد و گفت: "برای پیگیری وضع دخترت به آگاهی برو، نه! برو دادسرا، نه! بهتر است بروی پزشك قانونی." رییس ستاد امر به معروف به خاطر مرگ تلخی كه در حوزهی تحت نظارتش اتفاق افتاده بود، كمترین نگرانی، اضطراب و یا ناراحتی نداشت.
اورژانس منطقه، پس از معاینهی جسد زهرا در ساعت نه و نیم شب، عنوان میکند که او قبل از ساعت هشت شب فوت کرده است. ما بارها و در جریان بازپرسی به این گزارش دروغ اعتراض کردیم. اگر او ساعت هشت شب فوت کرده چگونه میتوانسته در ساعت هشت و نیم شب با برادرش صحبت کرده باشد. آنها از ما پرسیدند که چه مدرکی برای اثبات این ادعای خود دارید؟ ما در پاسخ گفتهایم غیر از شش نفری که در كنار برادر زهرا شاهد مکالمه بودند، میتوانید پرینت مکالمههای تلفن همراه برادرش را بگیرید تا معلوم شود کی و از کجا با او تماس گرفته شده است. اما چهار ماه طول کشید تا این پرینت را دراختیار ما بگذارند. (چرا چهار ماه؟ کسی به این سؤال ما نیز جواب نداده است.) در این پرینت نه تنها خبری از مکالمهی ساعت هشت و نیم شب زهرا با برادرش نیست، بلکه ساعت تماسها هم به هم ریخته و نامرتب است. به عنوان مثال تماس ساعت 5 بعد از ظهر پس از تماس ساعت 6 ثبت شده است. از نظر ما این دستکاری در اسنادی است که میتوانست به حقیقت ماجرا کمک کند.
پس از انتقال جسد زهرا به پزشکی قانونی، آنها ساعت مرگ را 9 صبح روز شنبه اعلام میکنند. در حالی که ساعت 5 بعد از ظهر و هشت و نیم شب با برادرش صحبت کرده و حدود ساعت 5 بعد از ظهر همان روز هم یک قاضی او را دیده و با او صحبت کرده است.
بر اساس گزارش پزشک قانونی دو کبودی روی پاهای زهرا مشاهده شده است. کبودی روی ساق پای چپ و کبودی روی ران پای راست. اما به علل احتمالی این کبودیها اشارهای نشده است. آنها ادعا میکنند زهرا خودش را در اتاقی که زندانی بوده با پارچههای تبلیغاتی حلقآویز کرده است. اما توجه نمیکنند آیا کسی میتواند در فاصله یک و نیم متری اتاق رئیس بازداشتگاه در حالی که در اتاق بسته است، خود را از چارچوب همان در بسته حلقآویز کند و هیچ صدایی هم از او شنیده نشود؟
به نظر ما دستاندرکاران پرونده به تناقضهای دیگری هم که در این پرونده وجود دارد، توجه نمیکنند. عجیبتر آنکه پزشکی قانونی به خونی که از بینی و گوش زهرا بیرون آمده، هم توجهی نكردند و در هیچ کدام از گزارشهایشان به آن اشاره نکردهاند.
دو -سه روز پس از مرگ دلخراش فرزندمان، یكی از معاونان... با پدر زهرا دیدار كرد و به او گفت: "دیروز در شورای تأمین استان حرف از شما بود كه جزو زندانیان سیاسی زمان شاه هستید و زحمتهای زیادی برای پیروزی انقلاب كشیدهاید. ما مشكلات زیادی داریم. دانشجویان پزشكی به خاطر این حادثه هم اكنون در اعتصاب هستند، رادیوهای خارجی در این باره در حال سمپاشی هستند، انتخابات مجلس هم نزدیك است. خواهش ما از شما این است كه حتی به اقوام خودتان هم نگویید كه فرزندتان در ستاد امر به معروف فوت كرده است. مثلاً بگویید تصادف كرده و یا دچار ایست قلبی شده است."
این فقط نمونهای كوچك از برخورد یكی از مسؤولانی است كه به جای دادخواهی از خون به ناحق ریخته شدهی زهرا ما را توصیه به دروغ گفتن دربارهی مرگ دخترمان كرده است. از این مسؤولین میپرسیم كه آیا هرگز درباره برخورد امام علی (ع) با مدیران خلافكار خود چیزی نخوانده و یا نشنیدهاند؟ آیا از یاد بردهاند كه امام علی به خاطر ظلمی كه بر زن یهودی توسط كارگزارانش رفته بود، خون گریست؟
در زمانی که پیکر پاک فرزند عزیزمان را دفن میکردیم، از بینی و گوش او خون جاری بود که هم ما و هم حاضران را منقلب کرد. ما با چند پزشک متخصص تماس گرفتیم که همگی گفتهاند کسی که حلقآویز شده باشد به هیچ وجه گوش و بینیاش خونریزی نمیکند و این از نشانههای ضربهی مغزی است.
بنابراین خانواده، تقاضای نبش قبر را برای بررسی احتمالی ضربهی مغزی داد که جواب نامه پنج ماه بعد آمد. البته ما با توجه به وضعیت روحی و جسمی مادر زهرا از این کار منصرف شدیم. به ویژه که پزشکان متخصص گفته بودند پس از پنج ماه آثار جرم تا حد زیادی از میان میرود و شناسایی را مشکل میکند.
ما با توجه به تناقضات متعددی که در پرونده بود و همچنین احتمال حمایت از متهمین، این موارد را به رئیس قوه قضائیه اطلاع دادیم و درخواست کردیم پرونده به تهران منتقل شود. در نهایت در اسفند 86 موفق شدیم، موافقت آقای شاهرودی و دیوانعالی کشور را برای این کار بگیریم.
ده روز بعد برای پیگیری سرنوشت پروندهی دخترمان به تهران، بارها و بارها به دادسراهای مختلف مراجعه کردیم. آنها هر بار حرفی میزدند، چند بار هم گفتند که پرونده در تهران است. اما نمیتوانیم بگوئیم در کدام شعبه و کدام دادگاه در حال بررسی است.
قاضی... نیز یكبار در صحبت با پدر زهرا به او گفت كه اگر وكلای مدافع پرونده (خانم شیرین عبادی و آقای عبدالفتاح سلطانی) را عوض كنید. ما برای به نتیجه رسیدن پرونده با شما همكاری خواهیم كرد. او به پدر زهرا گفت: "من برای شما خیلی زحمت كشیدهام و در این پرونده ده مورد تخلف از اعضای ستاد امر به معروف گرفتهام."
او چند ماه بعد از پدر زهرا خواست: "به اتفاق وكلا به همدان بیایید و بنشینید با متهمان گفتوگو و موضوع را حل و فصل كنید."
قاضی... آنچنان در بارهی حل و فصل پرونده با ما سخن میگفت كه انگار دربارهی یك دعوای كوچك و شخصی-خانوادگی حرف میزند.
سرانجام در تیرماه 87، یعنی چهار ماه بعد از این که قرار بود پرونده در تهران بررسی شود، دادگاه همدان بدون توجه به رأی دیوان عالی کشور، تمامی متهمین را با نوشتن این جمله که "اصولا جرمی اتفاق نیفتاده که بتوان دربارهی آن رأی صادر کرد"، از همهی اتهامات مبرا کرد.
بازپرس پرونده در شرایطی این حکم را صادر کرده بود که در خلاصهپروندهای که به امضای خودشان رسیده، هشت مورد تخلف از جمله دستکاری در پرونده برای افزایش مدت بازداشت و... به چشم میخورد و این تخلف نیز مورد اعتراض قاضی کشیک قرار گرفته بود.
با اعتراض ما و با توجه به رأی دیوانعالی کشور، سرانجام پرونده به تهران منتقل شد. پرونده فعلاً در تهران است و ما به عنوان خانوادهی زهرا همچنان به دنبال بررسی دقیق صحنه هستیم که آیا اصولاً امکان این اتفاق به آن شکل که عنوان شده وجود دارد یا نه؟
اما هیچ كدام از مسؤولان و دستاندركاران پرونده پاسخ مشخصی به ما نمیدهند. آیا در این كشور فریادرسی برای پیگیری و شناسایی دلایل و مقصران مرگ مظلومانه فرزند ما كه میتوانست برای خود، خانواده و جامعهاش مفید باشد، وجود ندارد؟ آیا فریادرسی در این كشور هست كه داد فرزندمان را بستاند؟
خانوادهی داغدار دكتر زهرا بنییعقوب