واقعا در ایران اتهام زدن چقدر راحته!
هر کس کافیه کمی قدرت داشته باشه می تونه برای هرگونه تصیفه حساب شخصی و یا داد و ستدهای جهانی به یکی دیگه تهمت بزنه تا بیای ثابت کنی که بیگناهی نصفی از عمرت رفته...! بدون هیچ گونه دلیلی اتهام می زنند و هر چه مدت بازداشت طولانی تر بشه اتهامات هم بیشتر می شند...
هر چه بیشتر در این رابطه می نویسم و بیشتر فکر کنم، بیشتر اذیت میشم و اعصابم خرد میشه از این شرایط نامتعادل و بی رحم...
واقعا در ایران اینقدر خبر شنیدن مرگ به شکل های غیر عادی نوعی روزمرگی شده و اینقدر از این اتفاق ها می افته که من حس می کنم مردم ما چقدر بی تفاوت از کنار این خبرها رد می شند و وحشتناکترین اتفاق ها چه اتفاق طبیعی که از قهر طبیعت باشه یا اتفاق هایی بدست حاکمان مثل سنگساز، دار
خیلی خوشحال شدم که یکی از هنرمندان جامعه مون بالاخره در رابطه با چنین مسئله ای موضع گرفته و نامه ای نوشته.
مشتاق بودم که ببینم قبادی در نامه اش خطاب به مسولین چی نوشته و ببینم آیا فراخوان به اعتراضی عمومی داده؟ راستش خیلی خوشحال شدم که کسی از جامعه هنری خواهان پایان دادن به این تهمت های بی اساس مثل اقدام علیه امنیت ملی و یا جاسوس و ...غیره شده. وقتی نامه را خوندم خیلی دلم گرفت...
هم برای رکسانا صابری و هم برای بهمن قبادی خیلی ناراحت شدم... دختر جوانی که به خاطر عشقش از همه امکاناتی که می تونست در جامعه ای آزاد داشته باشه خودش را محروم کرده و به اصرار نامزدش در ایران مونده تا فیلمش تمام بشه و بعد با هم به خارج از کشور بروند، دستگیر میشه و بعد از مدتی بهش اتهام جاسوسی می زنند!!!
جالب اینکه حتی بعد از محاکمه هنوز هیچ چیزی دال بر جاسوسی این ژورنالیست جوان نتونستند نشون بدند!
واقعا چه دستانی در کارند که این چنین خواهان نابودی و انزوای ایرانند؟!
تا کی باید مسئولین متعهد ایرانی ناظر چنین صحنه هایی باشند و سکوت کنند؟ خیلی راحت یکی را دستگیر می کنند بعد متهم به جاسوسی می شه.
حتما بعد از این نامه بهمن قبادی چون بهمن قبادی کرد هست بهش اتهاماتی که به کردهای برابری خواه می زنند همجون تجزیه طلب و پژاکی و...و الان هم به همین جرم ها در زندانند، چنین اتهاماتی هم به اتهامات رکسانا اضافه میشه...!
واقعا در ایران اتهام زدن چقدر راحته!
هر کس کافیه کمی قدرت داشته باشه می تونه برای هرگونه تصیفه حساب شخصی و یا داد و ستدهای جهانی به یکی دیگه تهمت بزنه تا بیای ثابت کنی که بیگناهی نصفی از عمرت رفته...! بدون هیچ گونه دلیلی اتهام می زنند و هر چه مدت بازداشت طولانی تر بشه اتهامات هم بیشتر می شند...هر چه بیشتر در این رابطه می نویسم و بیشتر فکر کنم، بیشتر اذیت میشم و اعصابم خرد میشه از این شرایط نامتعادل و بی رحم...
واقعا در ایران اینقدر خبر شنیدن مرگ به شکل های غیر عادی نوعی روزمرگی شده و اینقدر از این اتفاق ها می افته که من حس می کنم مردم ما چقدر بی تفاوت از کنار این خبرها رد می شند
و وحشتناکترین اتفاق ها چه اتفاق طبیعی که از قهر طبیعت باشه یا اتفاق هایی بدست حاکمان مثل سنگساز، دار آویختن یا شلاق و...، تبدیل به روزمرگی شده و به راحتی از کنار همه اینها می گذرند و حتی گاهی با لبخند هم تماشا می کنند!
این دردناک ترین وضعیت یک جامعه ست ...عمر انسان، دستگیری های کوتاه و طویل المدت خیلی عادی شده و این خطرناکترین اتفاقی ست که می تونه برای یه جامعه بیفته!
از وقتی که صحنه های غرق شدن مردم بیچاره قم را در اینترنت دیدم که چطور جلوی چشم تماشاگران و مسئولین آتش نشانی مردم بی دفاع غرق می شدند حالم بد شده و خیلی دلم سوخت گفت ای بابا! این صحنه ها که روزمرگی ماست!
یعنی مرگ و کشتن و اعدام و دستگیری و زندان و شکنجه و شلاق و...بشند روزمرگی یه جامعه...منظورم اینه که اینقدر مرگ یه چیزی عادی میشه که از فاجعه های وحشتناک طبیعی که همه مردم در دنیای نرمال و طبیعی خیلی ناراحت می شن و شوک بهشون دست میده مردم ما ممکنه با خنده از غرق شدن کسی که مثلا نتونست خودشو از مرگ نجات بده صحبت کنند!
به هر حال از موضوع اصلی صحبتم در این مبحث نمی خوام دور بشم. منظورم هشداریست که ما باید به خودمون بدیم و وقتی می بینیم که اینا هدفمند جامعه را به چنین سمتی سوق می دن ما باید خودمون هوشیار باشیم و با این فرهنگ بی تفاوتی مقابله کنیم.
به نظر من هر کس که ذره ای دلش برای ایران و سرنوشت میهنش می سوزه باید به این گونه دستگیری ها و اتهامات اعتراض کنه و صدای اعتراضش را به هر شکلی که توان داره به گوش مسئولین و همه جهانیان برسونه...
ناظر بودن و سکوت کردن فقط مهر تایید بر فشار و اذیت مردم و سوق دادن جامعه و مردم به سمت بیماری و انزواست...سکوت کمک به رشد و فربه کردن دشمنان مردم و میهنست...
با همدلی و هم صدایی با خانواده رکسانا صابری و بهمن قبادی و
به امید آزادی رکسانا صابری و همه کسانی که در ایران به خاطر دفاع از عدالت و برابری در زندانند...
نامه سرگشاده قبادی به دنبال محکومیت رکسانا صابری :
بهمن قبادی، فیلمساز ایرانی به دنبال بازداشت و محکومیت رکسانا صابری، نامه سرگشادهای منتشر کرد و رنسخه ای از آن را در اختیار خبرگزاریها قرار داد.
متن نامه بهمن قبادی به شرح زیر است:
به رکسانا صابری، دختری ایرانی با شناسنامه آمریکایی
اگر سكوت كرده بودم به خاطر او بود، و حالا اگر حرف میزنم باز هم به خاطر اوست. به خاطر ركسانا صابری.
نامزد، دوست و همراهم. دختری باهوش و با استعداد که برایم همیشه قابل تحسین بوده و هست. ۳۱ ژانویه بود، روز تولدم صبح تماس گرفت که برای تولدم میآید پیشم تا باهم برویم بیرون. نیامد... زنگ زدم به موبایلش. خاموش بود تا یکی دو روز نمیدانستم چه اتفاقی افتاده.
به خانهاش رفتم و چون کلید خانه همدیگر را داشتیم به داخل رفتم ولی نبود... بعد از دو روز زنگ زد و گفت «منو ببخش عزیزم مجبور شدم برم زاهدان» و من هم عصبانی شدم که چرا به من نگفته؟ گفتم باور نمیکنم و دوباره گفت «ببخش عزیزم مجبور شدم» و گوشی تلفن قطع شد و منتظر تماس بعدیاش شدم و نزد و نزد.
رفتم زاهدان و تمام هتلها را جستوجو کردم و چنین اسمی را نیافتند هزار جور فکر مریض کردم تا ده روز.
تا اینکه از طریق پدرش فهمیدم که دستگیرش کردهاند و فکر کردم شوخی است. فكر كردم سوء تفاهم شده و دو سه روز دیگر آزادش میكنند.
اما چند روز گذشت و خبری از ركسانا نشد. نگران شدم و این در و آن در زدم تا بالاخره فهمیدم چه به سرش آمده.
بهمن قبادی، فیلمساز ایرانی
با بغض میگویم او معصومتر و بیگناهتر از این حرفهاست. من که سالهاست او را میشناسم و لحظه به لحظه در کنارش بودهام، این حرف را میزنم. او همیشه مشغول کارهای مطالعاتی و تحقیقاتیاش بود، نه چیز دیگر.
در این سالهای آشنایی، نشد یکبار جایی برود که من ندانم، یا کاری بکند که به نظرم نامعقول و نامتعارف بیاید. در پیشینه او و خانواده و اطرافیانش هم هیچ وقت نشانهای از موردی نامعقول ندیدهام.
آخر چطور میشود کسی که گاهی میشد روزها از خانه بیرون نمیآمد مگر برای دیدنِ من، کسی که به شیوه ژاپنیها صرفهجو بود و گاهی به سختی هزینه زندگی و کارش را مهیا میکرد، کسی که در به در دنبال حامیای میگشت تا ناشری داخلی به او معرفی کند تا بتواند کتابش را اینجا چاپ کند، حالا متهم به جاسوسی شده؟!
همهمان میدانیم ـ نه، توی فیلمها دیدهایم ـ که جاسوسها خیلی ناجنس و بلا هستند و مدام اینجا و آنجا سرک میکشند و در ضمن خیلی هم حقوق میگیرند. وجدانم در عذاب است. چون من او را به ماندن و کار کردن تشویق کردم.
و حالا نمیتوانم کمکی به او بکنم.
رکسانا میخواست از ایران برود. من نگهش داشتم. اوایل آشناییمان او میخواست برگردد آمریکا. دوست داشت که با هم برویم. اما من اصرار کردم که بماند تا فیلم جدیدم تمام شود.
او عملاً داشت از ایران میرفت و من نگهش داشتم. و حالا ناراحتم که به خاطر من ماند و دچار این ماجراها شد. خود من در این چند سال دچار افسردگی شدید شدهام. چرا؟ چون فیلمم توقیف شده و سر از بازار سیاه درآورده.
به فیلم بعدیام مجوز ندادند و عملاً مرا خانهنشین کردند. اگر تا امروز تاب آوردهام به سبب حضور و کمکهای روحی او بوده. من به خاطر مجوز نگرفتن فیلمم تند و پرخاشگر شده بودم و او بود که همیشه مرا به آرامش دعوت میکرد.
رکسانا میخواست از ایران برود. من نگهش داشتم. او مراقب افسردگیهای من بود. بعدها من به خاطر آنکه برای او انگیزهای ایجاد کنم تا بماند، ازش خواستم که طرح نوشتن کتابش را که مدتها در ذهن داشت شروع کند.
من همراهش بودم و به خاطر دوستیها و روابطی که داشتم این در و آن در زدم و قرار و مدار گذاشتم با فیلمساز و هنرمند و جامعهشناس و سیاستمدار و دیگران. حتی خودم هم پای مصاحبهاش نشستم. کتاب سرگرمیای بود برای او تا ماندن را تحمل کند، تا من کارِ فیلمم تمام شود و با هم برویم.
کتاب رکسانا کتابی معمولی بود و بههیچوجه ضد دولت ایران نبود. تمام مدارک کتاب موجود است و حتماً روزی چاپ خواهد شد و همه خواهند دید. اما آخر چرا همه سکوت کردهاند؟! همه کسانی که پای صحبت و مصاحبه با او نشستهاند و میدانند که او چقدر ساده و بیگناه است.
اگر این نامه را مینویسم به خاطر این است که نگرانش هستم. نگران سلامتیاش. شنیدهام که افسرده شده و مدام گریه میکند. او خیلی حساس است. مبادا دست به اعتصاب غذا بزند.
نامهام خطاب به همه دولت مردان و سیاستمداران و همه کسانی است که کاری میتوانند بکنند. تو را به خدا دست بردارید. تو را به خدا او را وارد این بازیهای بزرگان نکنید.
او نحیفتر و سادهتر از آن است که بتواند در بازی شما شرکت کند تو را به خدا تمامش کنید نگذارید اینگونه مهره تبلیغاتی این جهان کثیف شود. از من بخواهید که در دادگاه او حاضر شوم و کنار پدر فرهیخته و مادر مهربانش بنشینم و به معصومیت و بیگناهی او شهادت بدهم.
دخترِ ایرانیمان که چشمهای ژاپنی دارد و شناسنامه آمریکایی، در زندان است. وای بر من. وای بر ما!